رادمهررادمهر، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

رادمهر

امسال سال من بود....

امسال سال من بود... سال ٩٠ بهترین سال عمرم بود، چون تو قدم های کوچولوت رو به خونه مون گذاشتی... همون نخود فرنگیا رو می گما... همونایی که روزی چند بار می خورمشون... پارسال یه همچین روزایی تو شیمکم بالا و پایین می رفتی و من لحظه ها رو برای به دنیا اومدنت می شمردم و امسال دستای کوچولوت تو دستامه... خدایا من ناقابل بی ارزش چه جوری ازت تشکر کنم ؟.... خدایا چه جوری بگم ممنونم، شکرت، دست گلت درد نکنه که نهایت قدرشناسیم رو بیان کرده باشم... خدایا ساده و بی ریا می گم شکرت، خیلی مخلصیم... خیلی چاکریم... دربست... بی جیره مواجب... دست گلت درد نکنه که این گل زیبا رو به ما دادی... مثل همیشه بزرگی کردی... بزرگی...   ...
28 اسفند 1390

رادی رادان و خرید عید

درسته مامانی کلی برات سوغاتی خوشگل آورده اما من و بابا جون نمی خواستیم لذت خرید عید برای تو رو از دست بدیم برای همین سه تایی رفتیم و یه خرید خوشگل برات کردیم چقدرررررر چسبید چقدررررر مزه داد مهم نیست که یه مامان و بابا برای نی نی شون چی می خرن .. با چه قیمتی می خرن ... مهم اینه که برای پاره تن شون خرید می کنن و این لذت بخش ترین خرید دنیاست...   من و بابا جون امسال با وجود تو در کنارمون، کنار سفره هفت سین خوشبخت ترین آدمای روی زمینیم... مهم نیست چقدر مشکل دور و برمون هست... مهم نیست چقدر گرفتاری ها ریز و درشت اطراف مون رو گرفته... مهم اینه که تو کنار مایی و این دومین تجربه حضور تو کنار سفره هفت سین همراه ماست... ...
28 اسفند 1390

رادمهر... خاله ندا... مامانی

رادی رادانم تو ٢ هفته پیش خاله ندا بودی ... طفلکی تو رو یه لحظه هم از خودش جدا نمی کرد مبادا بلایی سر خودت بیاری ... خاله امانت دار بی نظیریه... کارش حرف نداشت... روز آخر هم که می خواستم از خونه خاله بیارمت کلی گریه کرد! می گفت حالا از فردا کی سوپشو تو صورت من فوت کنه!! کی از میز پذیرایی بره بالا و منم هواشو داشته باشم کی جا انگشتای کوچولوش رو بندازه روی تلویزیون و خلاصه که دل خاله رو برده بودی... اما نکته جالب و غم انگیز این بود که از روزی که مامانی رفت تو غیر از شیر و سیب هیچی نخوردی... همه چی رو فوت می کردی بیرون...انگار اعتصاب غذا کرده بودی و حالا که مامانی به سلامتی برگشت تو دوباره شدی همون رادی رادان خودمون.... ...
28 اسفند 1390

رادمهرم... امیدم... زندگی ام... 10 ماهه شد

١٠ ماهگیت مبارک رادمهرم... عزیزترینم... حالا دیگه ماه های عمرت دو رقمی شد... دیگه یک ماهگی... دو ماهگی... سه ماهگی و... برنمی گرده و من از حالا حسرتش رو دارم... کوچولوی شیرینم جدی جدی داری بزرگ می شی... فدات شم رادی رادانم اما این بزرگ شدنه یه کم سخته... آخه تازگیا جایی نمونده که سر نازنیت بهش نخوره تا می خوره هم همه می گن بزرگ شدی دیگه... نمکات ریخت... ای وای من نمی خوام نمکات بریزه... نمی خوام خب..این دیگه چه مدل بزرگ شدنه... رادمهرم الان که ١٠ ماهه ای چهار دست دست و پا میری... با کمک هر چیزی می ایستی و با کمکش راه می ری... صدای آقا شیره در میاری... بوس خیسکی می کنی... دس دسی می کنی... سرسری می کنی... با هر آهنگی شرع می کنی رقصیدن......
13 اسفند 1390

اممم..این بوسه... مامانو بوس کن!

چند روز پیش بابا جونی اومد گفت دلت بسوزه رادی رادان منو بوسید گفتم الکی نگو رادمهر بوسیدن بلد نیست از بابا جونی اصرار و از من انکار... خلاصه من داشتم می مردم برای حس بوس خوشگل تو... اصلا چرا اول بابا جونی رو بوس کردی؟ پس من چی؟ وقتی بابا جونی نبود بغلت کردم و گفتم رادی مامانو بوس کن تو هم در کمال شیطنت صورتت رو  چسبوندی به صورتم و خندیدی به بابا جونی گفتم دیدی الکی گفتی ...حالا من بهش بوسیدن رو یاد می دم تا تو رو هم ببوسه  خلاصه جریان این جوری شد که الان چند روزه بغلت می کنم و می بوسمت و می گم: این بوسه...مامانو بوس کن... و تو هر بار مثل دفعه اول صورتت رو چسبوندی به صورتم و خندیدی... وروجک فهمیدی چه خبره ...
9 اسفند 1390

برای من تو بهترینی...

برای من تو بهترینی... برای من تو زیباترینی... برای من تو شیرین ترینی... برای من تو عزیزترینی... برای من تو دلچسب ترینی... برای من تو ناب ترینی... بی مانند ترین... برای من مادر تو زیباترین مخلوق پروردگاری...             قربونت برم که انقده کوچولو و ضعیف شدی جوجه خوشگلم...       ...
8 اسفند 1390

پودر صابون شور یا شیرین...

آخه مگه آدم با پودر صابون دوش می گیره؟ مثل همیشه من که رفتم سر ماشین لباسشویی تو هم چهار دست و پا با سرعت یه فوکر خودتو رسوندی به من و از در ماشین آویزون شدی... حالا کی اون بیچاره کنده بشه خدا می دونه... لباسارو با کمک و همکاری صمیمانه تو ریختیم تو ماشین   بعدشم پودر صابون رو که هفت تا سوراخ از دست تو قایمش کردم برداشتم اومدم بریزم تو ماشین دیدم داری سبد لباسارو برمی گردونی   سبد لباسارو گرفتم دیدم عین این پیشی کوچولوها که جیک ثانیه شکارشون رو رو هوا می زنن پودر رو رو هوا زدی اومدم پودر رو ازت بگیرم هول شدی مثلا خواستی ندی به من محکم تکونش دادی و خالیش کردی رو سرت  واییییییی...از ترس زبونم بند اومد....
6 اسفند 1390

شب عید...

عاشق شب عید بودم و هستم ... اون موقع ها نزدیک عید که می شد هی به مامانی می گفتیم بریم خرید...بریم خرید... مامانی هم همیشه می گفت می ریم بذارین مغازه جنس جدید بیارن... و من همیشه می پرسیدم پس کی جنس جدید می یارن؟ می گفت: شب عید...   شب عیدم تو خونه ما از اول اسفند شروع می شد تااااا لحظه سال تحویل که دیگه خود عید بود... من عاشق اون خریدای قشنگ بودم ... مامانی و بابایی ما رو می بردن خرید و ما از کفش و جوراب بگیر تا انواع لباس و کیف و حتی اسباب بازی نو برای خودمون می گرفتیم ... من همیشه اون موقعی که می خواستم کفش و کیف بخرم می دویدم کفش و کیف بزرگترا رو هم نگاه می کردم بعد همیشه به مامانی می گفتم مامان اینا قشنگنا... یه دون...
6 اسفند 1390

بچه که بودم...

بچه که بودم همیشه فکر می کردم چرا مامانم هیچ وقت مریض نمی شه ولی ما هر چند وقت یه بار سرما می خوریم و انقدرم حالمون بد می شه، و مامان برامون سوپ می پزه و می برتمون دکتر و هزارتا کار دیگه برامون انجام می ده... حالا که مامان شدم می فهمم که مامانم مریض می شد خیلی هم حالش بد می شد ولی ما نمی فهمیدیم چون همیشه همون مامانی بود که می شناختیمش بدون کوچکترین اخم... حالا خودم یه هفته است که از تو ویروس سرماخوردگی رو گرفتم و مریضم در حد تیم ملی حتی دلم نمی یاد برم دکی مبادا که چند دقیقه دیرتر برسم پیش تو... پیشونیم داغه داغه ولی تو خونه یه جوری ام که انگار خوب خوبم فقط به خاطر تو که عصرا منتظر منی... یه بار دراز کشیده بودم دست...
2 اسفند 1390

دلم غصه داره...

خیلی دلم غصه داره، چرا هیچی نمی خوری؟ چرا لب به هیچ خوراکی نمی زنی حتی دنت شکلاتی رو هم که انقدر دوست داشتی دیگه نمی خوری... دیروز داشتم لباسات رو عوض می کردم دستم قشنگ دنده های کوچولوت رو حس کرد... کلی اشک ریختم برای کوچولوییات... برای پای چشمای قشنگت که گود افتاده... کی تو رو مریض کرد آخه... چقدر بگم آدم مریض نباید نزدیک بچه بیاد چه برسه به این که بغلش کنه و بچلونتش... با اینکه شربت آموکسی داره تموم می شه اما هنوز سرفه های تو خوب نشده... وای من رادی رادان شیطون و سالم خودمو می خوام... ...
1 اسفند 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رادمهر می باشد